loading...

مجله خبری مساجد

بازدید : 7
يکشنبه 26 فروردين 1403 زمان : 13:45

آن گاه به روش افتادم . یک توشه دیگر منرا فرا خواند مسجد امام حسن مجتبی فکوری مشهد و فرمود: «هفت روز یا این که هفتاد روز در این محل اقامت کن‏ [10]

حسن بن مثله می‏گوید: « اینجانب، به منزل رفتم و کلیه‏ی شب را در فکر بودم تا صبح طلوع کرد . نماز صبح خواندم و به نزد علی منذر رفتم و آن قصه را با وی دربین نهادم .

یار علی منذر، به منزلت دیشب رفتیم . پس وی ذکر کرد: «به آفریدگار عهد و پیمان که آرم و علامتی که امام علیه السلام فرموده بود، این جا گذاشته هست و آن، این که حدود مسجد، با میخ‏ها و زنجیرها معلوم شده است » .

بعد به نزد سید ابوالحسن الرضا رفتیم . زیرا به سرای رزرو مسجد امام حسن مجتبی فکوری مشهد او رسیدیم، غلامان و خادمان وی گفتند :

« شما از جمکران میباشید؟» . گفتیم: «بله .» . پس گفتند: «از اولیه صبح زود، سید ابوالحسن منتظر شما می باشد . »

پس وارد شدم و درود گفتم . پاسخ پسندیده داد و بسیار احترام کرد و مرا در مکان پسندیده نشانید . قبل از آن که اینجانب سخن بیان کنم، وی صحبت آغاز کرد و اظهار‌کرد: «ای حسن بن مثله! اینجانب خوابیده بودم . فردی در فقید رؤیا به اینجانب اظهار‌کرد :

« فردی به اسم حسن بن مثله، هکر نستان، از جمکران پیش تو خواهد آمد . آن چه بگوید، متکی بودن کن و گفتارش را تصدیق کن که حرف وی، حرف ما می‌باشد . هیچ گاه، کلام اورا رد مکن . » از خواب بیدار شدم آدرس مسجد امام حسن مجتبی فکوری مشهد و تا این ساعت درانتظار تو بودم .

حسن بن مثله، قصه را مشروحا برای وی نقل کرد . سید ابوالحسن، دستور داد بر اسب‏ها زین نهادند . سوار شدند . به سوی ده (جمکران) رهسپار گردیدند .

آن گاه به روش افتادم . یک توشه دیگر منرا فرا خواند مسجد امام حسن مجتبی فکوری مشهد و فرمود: «هفت روز یا این که هفتاد روز در این محل اقامت کن‏ [10]

حسن بن مثله می‏گوید: « اینجانب، به منزل رفتم و کلیه‏ی شب را در فکر بودم تا صبح طلوع کرد . نماز صبح خواندم و به نزد علی منذر رفتم و آن قصه را با وی دربین نهادم .

یار علی منذر، به منزلت دیشب رفتیم . پس وی ذکر کرد: «به آفریدگار عهد و پیمان که آرم و علامتی که امام علیه السلام فرموده بود، این جا گذاشته هست و آن، این که حدود مسجد، با میخ‏ها و زنجیرها معلوم شده است » .

بعد به نزد سید ابوالحسن الرضا رفتیم . زیرا به سرای رزرو مسجد امام حسن مجتبی فکوری مشهد او رسیدیم، غلامان و خادمان وی گفتند :

« شما از جمکران میباشید؟» . گفتیم: «بله .» . پس گفتند: «از اولیه صبح زود، سید ابوالحسن منتظر شما می باشد . »

پس وارد شدم و درود گفتم . پاسخ پسندیده داد و بسیار احترام کرد و مرا در مکان پسندیده نشانید . قبل از آن که اینجانب سخن بیان کنم، وی صحبت آغاز کرد و اظهار‌کرد: «ای حسن بن مثله! اینجانب خوابیده بودم . فردی در فقید رؤیا به اینجانب اظهار‌کرد :

« فردی به اسم حسن بن مثله، هکر نستان، از جمکران پیش تو خواهد آمد . آن چه بگوید، متکی بودن کن و گفتارش را تصدیق کن که حرف وی، حرف ما می‌باشد . هیچ گاه، کلام اورا رد مکن . » از خواب بیدار شدم آدرس مسجد امام حسن مجتبی فکوری مشهد و تا این ساعت درانتظار تو بودم .

حسن بن مثله، قصه را مشروحا برای وی نقل کرد . سید ابوالحسن، دستور داد بر اسب‏ها زین نهادند . سوار شدند . به سوی ده (جمکران) رهسپار گردیدند .

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

درباره ما
موضوعات
آمار سایت
  • کل مطالب : 109
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 27
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 37
  • بازدید ماه : 93
  • بازدید سال : 4712
  • بازدید کلی : 6110
  • <
    پیوندهای روزانه
    اطلاعات کاربری
    نام کاربری :
    رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    کدهای اختصاصی